-
یه مرد احمق.....
یکشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1390 00:19
واقعاً مردم عجیب و غریبی داریم... امروز داشتم از کنار رودخونه رد می شدم که دیدم جمعیت خیلی زیادی دور یه ماشین پلیس نزدیک رودخونه حلقه زدند. منم که حس کنجکاویم( فضولی نه، کنجکاوی) گل کرده بود سریع خودما از لابلای جمعیت به ماشین پلیس رسوندم ودیدم که... اگه بدونید چی دیدم شاخ در میارید...!!! یه بچه 9 ساله که حسابی خیس...
-
مادر
شنبه 17 اردیبهشتماه سال 1390 00:47
زیر باران دوشنبه بعد از ظهر اتفاقی مقابلم رخ داد وسط کوچه ناگهان دیدم زن همسایه بر زمین افتاد سیب ها روی خاک غلتیدند چادرش در میان گردو غبار قبلا این صحنه را.....نمی دانم در من انگار می شود تکرار آه سردی کشید حس کردم کوچه آتش گرفت از این آه و سراسیمه گریه در گریه پسر کوچکش رسید از راه گفت: آرام باش چیزی نیست به گمانم...
-
روز معلم مبارک
دوشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1390 00:10
یاد و خاطره قافله سالار معلمان شهید فیلسوف فرزانه آیت الله مرتضی مطهری (ره) و روز معلم گرامی و جاودانه باد . . . . . Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA عارفان علـم عاشـق می شوند / بهـترین مردم معلـم می شـوند عشق با دانش متمم می شود / هر که عاشق شد معلم می شود روز معلم مبارک باد
-
چیکار کنم؟؟؟؟
یکشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1390 21:38
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA یکی بگه من چیکار کنم... چند وقت دیگه آزمون کارشناسیه و هیچی نخوندم.اصلاً حس درس خوندن ندارم... ولی دلم هم می خواد قبول بشم... آخه گناه دارم.دلم می خواد کارشناسی قبول بشم و ادامه تحصیل بدم ولی حس درس خوندن واسه کنکور را ندارم... الهی مرده شور سازمان سنجش را ببرند.چرا...
-
یادش بخیر......
پنجشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1390 21:01
یادش بخیر انگار همین دیروز بود که دانشگاه قبول شدم و رفتم دانشگاه روز اول توی دانشگاه با چند تا از بچه ها آشنا شدم که اونا هم مثل من دنبال خونه بودن(آخه من دوست نداشتم برم خوابگاه) بعد از کلی گشتن و اینور و اونور زدن بلاخره یه خونه پیدا کردیم. چقدر خوب بود.ما 4 نفر بودیم با اینکه تازه با هم آشنا شدیم ولی خیلی خوب با...
-
نی نیه نازنازووووووو.......
سهشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1390 22:18
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA نبودید امروز ببینید... واااااااااااای خدای من، آدم دلش میخواست بخورتش... یه نی نی کوچولوی نازنازی توی بغل مامانش بود و داشت شصت دست چپش را میخورد... سفید، بانمک، چشمای قهوه ای، یه کلاه کاموایی صورتی روی سرش که دوتا منگول قرمز از اطراف کلاهش آویزون بود و تکون میخورد. وقتی...
-
ما اومدیییییییییییییییییییییییم....
شنبه 3 اردیبهشتماه سال 1390 23:21
سلام به همه..... من پیراشکی خورم.با پیراشکی فکر کردیم و به یه نتایج بسیار بسیار بسیار بسیار..... و خیلی بسیار دیگه مهم رسیدیم... این شد که من(پیراشکی خور) و پیراشکی اومدیم تا دلنوشته هامون را بزاریم بقیه هم بخونند. لینکمون کنید تا ما هم لینکتون کنیم... در آخر هم یه شعر از خودم: سلام، سلام، خوب هستی؟؟؟؟ چپ دستی یا راست...