نوشته های پیراشکی و پیراشکی خور

من ( پیراشکی خور) و عسلم ( پیراشکی) اینجا حرفامون را می نویسیم

نوشته های پیراشکی و پیراشکی خور

من ( پیراشکی خور) و عسلم ( پیراشکی) اینجا حرفامون را می نویسیم

یه مرد احمق.....

واقعاً مردم عجیب و غریبی داریم...

امروز داشتم از کنار رودخونه رد می شدم که دیدم جمعیت خیلی زیادی دور یه ماشین پلیس نزدیک رودخونه حلقه زدند.

منم که حس کنجکاویم( فضولی نه، کنجکاوی) گل کرده بود سریع خودما از لابلای جمعیت به ماشین پلیس رسوندم ودیدم که...

اگه بدونید چی دیدم شاخ در میارید...!!!


یه بچه 9 ساله که حسابی خیس شده بود و یه مرد حدوداً 30 ساله روی صندلی عقب الگانس پلیس نشسته بودند.

هر طوری بود پلیس مردم را دور کرد تا بتونه از بین جمعیت رد بشه...


و اما اصل ماجرا:

اونهایی که شاهد ماجرا بودند میگفتند که اون پسر بچه خیس داشته کنار رودخونه رد می شده که اون آقای 30 ساله یهو هلش داده داخل آب و ایستاده تا دست و پا زدن اون پسر را نگاه کنه...!!!


مردمه سوپرمن و دهقان فداکار و از جان گذشته اطراف هم که شاهد ماجرا بودند میپرند تو رودخونه و پسره را نجاتش می دند.


وقتی هم که از اون آقا میپرسند چرا این کار را کردی جواب میده:

همینطوری...!!! عشقی...!!!! می خواستم ببینم یه آدم چه جوری غرق میشه...!!!!!!


آخه آدم هم اینقدر پر رووووووووووووو...!!!


من وقتی ماجرا و جواب اون مرد را شنیدم از تعجب چشمام زده بود بیرون...!!!

یکی را بکشی و بگی این کار را کردم عشقی..!!!

چی؟.... عشقی....!!!!!!

مادر

زیر باران دوشنبه بعد از ظهر

اتفاقی مقابلم رخ داد


وسط کوچه ناگهان دیدم

زن همسایه بر زمین افتاد


سیب ها روی خاک غلتیدند

چادرش در میان گردو غبار


قبلا این صحنه را.....نمی دانم

در من انگار می شود تکرار


آه سردی کشید حس کردم

کوچه آتش گرفت از این آه


و سراسیمه گریه در گریه

پسر کوچکش رسید از راه


گفت: آرام باش چیزی نیست

به گمانم کمی کمرم....


دست مرا بگیر و گریه نکن

مرد گریه نمی کند پسرم


چادرش را تکان داد ٬ با سختی

یا علی گفت و از زمین پا شد


پیش چشمان بی تفاوت ما

ناله هایش فقط تماشا شد


صبح فردا به مادرم گفتم

گوش کن این صدای روضه کیست


طرف کوچه رفتم و دیدم

در و دیوار خانه ای مشکی است


با خودم فکر میکنم

حالا کوچه ما چقدر تاریک است


گریه ٬مادر ٬دوشنبه ٬در ٬کوچه راستی !

فاطمیه نزدیک است

                                      السلام علیک یا فاطمه الزهرا

روز معلم مبارک

یاد و خاطره قافله سالار معلمان شهید

فیلسوف فرزانه آیت الله مرتضی مطهری(ره) و روز معلم گرامی و جاودانه باد


.

.

.

.

.

عارفان علـم عاشـق می شوند / بهـترین مردم معلـم می شـوند

عشق با دانش متمم می شود / هر که عاشق شد معلم می شود

روز معلم مبارک باد




چیکار کنم؟؟؟؟

یکی بگه من چیکار کنم...


چند وقت دیگه آزمون کارشناسیه و هیچی نخوندم.اصلاً حس درس خوندن ندارم...


ولی دلم هم می خواد قبول بشم...


آخه گناه دارم.دلم می خواد کارشناسی قبول بشم و ادامه تحصیل بدم ولی حس درس خوندن واسه کنکور را ندارم...


الهی مرده شور سازمان سنجش را ببرند.چرا نمیزاره جواب سوالها را بفروشند؟؟؟


اصلاً چه معنی میده که نزارند بریم دانشگاه و شرط قبولی تو کنکور را بزارند...


باز هرزگاهی پیراشکی درس می خونه ولی من حسشا ندارم...


اگه کسیا میشناسید که جواب سوالات را داره نامردید اگه خبر ندید...


به خدا به هیچکی نمیگم... قول میدم.به جون اصغرآقا بقال کوچمون به هیچکی نمیگم.قول میدم...

یادش بخیر......

یادش بخیر

انگار همین دیروز بود که دانشگاه قبول شدم و رفتم دانشگاه

روز اول توی دانشگاه با چند تا از بچه ها آشنا شدم که اونا هم مثل من دنبال خونه بودن(آخه من دوست نداشتم برم خوابگاه)

بعد از کلی گشتن و اینور و اونور زدن بلاخره یه خونه پیدا کردیم.

چقدر خوب بود.ما 4 نفر بودیم با اینکه تازه با هم آشنا شدیم ولی خیلی خوب با هم کنار اومدیم و شروع کردیم خونه رو تمیز کردن.الان که دارم فکر میکنم میبینم اون روز واقعا هر چهارتاییمون با عشق مشغول تمیز کردن خونه شدیم

اون روز خیلی خسته شدیم ولی شبش نشستیم و کلی با هم حرف زدیم.از اخلاق و روحیات خودمون گفتیم و تقسیم کار کردیم...

یادش بخیر چه روزایی را با هم داشتیم .روزایی تلخ و شیرین که یادآوریشون خیلی برام دلچسبه.

خدایش همخونه اییهای خوبی داشتم .راست گفتن دوست خوب جواهره چون اگه اونا نبودن من نمیتونستم سختیای رو که توی دانشگاه برام پیش اومد را تحمل کنم

امیدوارم هرجا که هستن شادو موفق باشن.....