کلافه ام درست شبیهِ لحظه ای که مادربزرگ نمی تواند سوزن نخ کند...!!
با تو نیستم
تو نخوان
با خودم زمزمه میکنم
.
.
.
من خوبم ....من آرامم......من قول داده ام
من ...
میان همهمه های تمام بادهای سهمگین جهان ، میان سیاهیِ این روزهای خاکستری ام ....
میان تمام نمیدانم های تو و میدانم های دلم
دارم غرق می شوم ...
ندیده بودی تمنای دلم را ؟؟؟
در خلوت دلم ، در همنشینی با غمها ببین که چگونه میریزد اشک از این چشمها
این چشمهای خیس ، همان چشمهاییست که تو خیره به آن بودی در لحظه دیدار...
میفهمی معنای دلتنگ شدن را ، میفهمی معنی انتظار را؟