نوشته های پیراشکی و پیراشکی خور

من ( پیراشکی خور) و عسلم ( پیراشکی) اینجا حرفامون را می نویسیم

نوشته های پیراشکی و پیراشکی خور

من ( پیراشکی خور) و عسلم ( پیراشکی) اینجا حرفامون را می نویسیم

یادش بخیر......

یادش بخیر

انگار همین دیروز بود که دانشگاه قبول شدم و رفتم دانشگاه

روز اول توی دانشگاه با چند تا از بچه ها آشنا شدم که اونا هم مثل من دنبال خونه بودن(آخه من دوست نداشتم برم خوابگاه)

بعد از کلی گشتن و اینور و اونور زدن بلاخره یه خونه پیدا کردیم.

چقدر خوب بود.ما 4 نفر بودیم با اینکه تازه با هم آشنا شدیم ولی خیلی خوب با هم کنار اومدیم و شروع کردیم خونه رو تمیز کردن.الان که دارم فکر میکنم میبینم اون روز واقعا هر چهارتاییمون با عشق مشغول تمیز کردن خونه شدیم

اون روز خیلی خسته شدیم ولی شبش نشستیم و کلی با هم حرف زدیم.از اخلاق و روحیات خودمون گفتیم و تقسیم کار کردیم...

یادش بخیر چه روزایی را با هم داشتیم .روزایی تلخ و شیرین که یادآوریشون خیلی برام دلچسبه.

خدایش همخونه اییهای خوبی داشتم .راست گفتن دوست خوب جواهره چون اگه اونا نبودن من نمیتونستم سختیای رو که توی دانشگاه برام پیش اومد را تحمل کنم

امیدوارم هرجا که هستن شادو موفق باشن.....