نوشته های پیراشکی و پیراشکی خور

من ( پیراشکی خور) و عسلم ( پیراشکی) اینجا حرفامون را می نویسیم

نوشته های پیراشکی و پیراشکی خور

من ( پیراشکی خور) و عسلم ( پیراشکی) اینجا حرفامون را می نویسیم

برداشت اول با سه سکانس

سکانس اول:


وااااااااااای که باز داره هوا گرم میشه

از گرما و تابستون متنفرم.هیچی زمستون نمیشه.

از همه بدتر این عرق کردن تابستونه.قربونشون برم مردم هم که دیگه انگار با عطر و ادکلن قهرند یا انگار اصلاً بشر مواد خوشبو کننده را اختراع نکرده...

یکی نیست بهشون بگه یه اسپری  را میدند 3000 تومن.یه دونه بگیرید به اون هیکل بو گندوتون بزنید...


سکانس دوم:


امروز رفتم سوپرمارکت یه چیزی بخورم، خریدم که تموم شد 500 تومن طلبکار شدم.فروشنده به جای 500 تومن پنج نخ سیگار وینستون بهم داد.

با تعجب بهش نگاه کردم و گفتم: سیگاری نیستم.

از حرفم بدش اومد. یه قیافه طلبکارانه به خودش گرفت و گفت:جوونای همسن و سال تو کراک میکشند...!!!!!


سکانس سوم:


چند وقتیه دخل و خرج با هم نمیخونه... چیکار کنم؟؟؟؟؟




ته نوشت:


آهویی دارم خوشگله، فرار کرده ز دستم

دوریش برایم مشکله، کاشکی اونا می بستم، کاشکی اونا می بستم....

یه مرد احمق.....

واقعاً مردم عجیب و غریبی داریم...

امروز داشتم از کنار رودخونه رد می شدم که دیدم جمعیت خیلی زیادی دور یه ماشین پلیس نزدیک رودخونه حلقه زدند.

منم که حس کنجکاویم( فضولی نه، کنجکاوی) گل کرده بود سریع خودما از لابلای جمعیت به ماشین پلیس رسوندم ودیدم که...

اگه بدونید چی دیدم شاخ در میارید...!!!


یه بچه 9 ساله که حسابی خیس شده بود و یه مرد حدوداً 30 ساله روی صندلی عقب الگانس پلیس نشسته بودند.

هر طوری بود پلیس مردم را دور کرد تا بتونه از بین جمعیت رد بشه...


و اما اصل ماجرا:

اونهایی که شاهد ماجرا بودند میگفتند که اون پسر بچه خیس داشته کنار رودخونه رد می شده که اون آقای 30 ساله یهو هلش داده داخل آب و ایستاده تا دست و پا زدن اون پسر را نگاه کنه...!!!


مردمه سوپرمن و دهقان فداکار و از جان گذشته اطراف هم که شاهد ماجرا بودند میپرند تو رودخونه و پسره را نجاتش می دند.


وقتی هم که از اون آقا میپرسند چرا این کار را کردی جواب میده:

همینطوری...!!! عشقی...!!!! می خواستم ببینم یه آدم چه جوری غرق میشه...!!!!!!


آخه آدم هم اینقدر پر رووووووووووووو...!!!


من وقتی ماجرا و جواب اون مرد را شنیدم از تعجب چشمام زده بود بیرون...!!!

یکی را بکشی و بگی این کار را کردم عشقی..!!!

چی؟.... عشقی....!!!!!!

چیکار کنم؟؟؟؟

یکی بگه من چیکار کنم...


چند وقت دیگه آزمون کارشناسیه و هیچی نخوندم.اصلاً حس درس خوندن ندارم...


ولی دلم هم می خواد قبول بشم...


آخه گناه دارم.دلم می خواد کارشناسی قبول بشم و ادامه تحصیل بدم ولی حس درس خوندن واسه کنکور را ندارم...


الهی مرده شور سازمان سنجش را ببرند.چرا نمیزاره جواب سوالها را بفروشند؟؟؟


اصلاً چه معنی میده که نزارند بریم دانشگاه و شرط قبولی تو کنکور را بزارند...


باز هرزگاهی پیراشکی درس می خونه ولی من حسشا ندارم...


اگه کسیا میشناسید که جواب سوالات را داره نامردید اگه خبر ندید...


به خدا به هیچکی نمیگم... قول میدم.به جون اصغرآقا بقال کوچمون به هیچکی نمیگم.قول میدم...

نی نیه نازنازووووووو.......

نبودید امروز ببینید...

واااااااااااای خدای من، آدم دلش میخواست بخورتش...


یه نی نی کوچولوی نازنازی توی بغل مامانش بود و داشت شصت دست چپش را میخورد...


سفید، بانمک، چشمای قهوه ای، یه کلاه کاموایی صورتی روی سرش که دوتا منگول قرمز از اطراف کلاهش آویزون بود و تکون میخورد.


 وقتی آدم مستقیم به صورتش نگاه میکرد دوتا لپ سفید و تپل میدید که از صورتش زده بود بیرون.

رفتم جلو و به مامانش گفتم:میتونم مورچه تون را بغلش کنم؟


مامانش یه خنده ای کرد و نی نیه را دادش به من.......


با چشمای قهوه ایش زل زده بود توی چشام و هنوز داشت شصتش را میخورد.وقتی بوسش کردم وااااااااااااااااای انگار یه مشت پنبه را بوس کردم....

مامانش گفت اسمش فاطمه ست و یک سالشه...

جیگر بود.خیلی خیلی ناز بود...


می خواستم ازش عکس بگیرم که تاکسی اومد، منم مجبور شدم نی نیه را به مامانش پس بدم...


دلم واسش تنگیده.کاشکی نی نیه مال ما بود.....

من نی نی میخواااااام...

ما اومدیییییییییییییییییییییییم....


سلام به همه.....

من پیراشکی خورم.با پیراشکی فکر کردیم و به یه نتایج بسیار بسیار بسیار بسیار..... و خیلی بسیار دیگه مهم رسیدیم...

این شد که من(پیراشکی خور) و پیراشکی اومدیم تا دلنوشته هامون را بزاریم بقیه هم بخونند.

لینکمون کنید تا ما هم لینکتون کنیم...

در آخر هم یه شعر از خودم:


سلام، سلام، خوب هستی؟؟؟؟

چپ دستی یا راست دستی؟؟؟؟

در خونه را نبستی

روبروی من نیشستی...

هی دست توی دماغت می کنی و منا آزار میدی(آخر شعر نمیومد منم اینا نوشتم.... )