نوشته های پیراشکی و پیراشکی خور

من ( پیراشکی خور) و عسلم ( پیراشکی) اینجا حرفامون را می نویسیم

نوشته های پیراشکی و پیراشکی خور

من ( پیراشکی خور) و عسلم ( پیراشکی) اینجا حرفامون را می نویسیم

شب آرزوها....

سلام دوستای خوبم

 امشب اومدم یه چیزی بهتون بگم

امشب شب لیله الرغایَََُبه و احیای آن توصیه شده!

شب آرزوهاست، چشماتونو ببندیدو آروم بگید خدایا من عاشق توام و به تو نیاز دارم به قلب من بیا!

بچه ها این شبو به بقیه دوستانتون هم یادآوری کنید به این امید که از باغ دعاشون یه گل هدیه بگیرید.

به یاد من و پیراشکی خور هم باشید

مردم سرشون به کار خودشونه....

امروز یه چیزی دیدم که خیلی شوکه شدم

امروز بعد از ظهر بیکار بودم  مثل همیشه داشتم بیرونو نگاه میکردم که یهو دیدم اون طرف خیابون 2 تا جوان با هم دارن دعوا میکنن.

یکی از اونا داشت اون یکی را میزد اونم چه زدنیحدودا 5 یا 6 دقیقه همینجوری داشتن کتک کاری میکردن

خیلی برام جالب بود مردم بی خیال از کنارشون رد میشدن و اصلا نگاشونم نمی کردن. چه برسه که بخوان از هم  جداشون کنن یا جلوی کتک کاریشونو بگیرن.

خیلی دلم میخواست برم ببینم برای چی دعواشون شده ولی خوب دیگه نشد

اونا هم همینطوری که همدیگرو میزدن از جلوی مغازه رفتن....

از اون موقع خیلی توی فکرم که چرا مردم اینجوری شدن یعنی اصلا براشون مهم نبود که چرا اون 2 تا جوان دارن همدیگرو کتک میزنن 

مردم جدیدا خیلی سنگ دل شدن

 چه دوره و زمونه ایی شده

دلـم گرفته از دنیا...

از این روزهایی که اسم زندگی و زنده بودن رو واسه خودش یدک می کشه!!

دلـم تنگه برای هر روز یا لـحظه ای که از عمـرم می گذره ، بدون ذره ای از هیجان ، از رویاهای آینده ام !

لطافـت رفته و بـی تفاوتـی تـمام وجودم رو فرا گرفتـه !

کجاست اون دنیایـی که برام پر بود از پاکی و لطافـت !

دلـم تنـگه برای لـحظه ای که تـوان گریستن داشتم ...

برای زمانـی که بـی هیـچ پروایی از اون چیزی که توی دلـم بود حرف می زدم !

خدا می دونه که چـقدر تلاش کردم از بند این رفتـارها رها شوم و شـدم!

اما چی شدم یه آدم خالی از هیچ ...!

درد دل هـایـم را می شـنوم و برای خودم می نویسم !

دلـم می سوزد برای خودم ، برای ...

دلـم می سوزد برای تـمـام مـحـبتـی که توی قـلـبم بود و خـاموشش کـردم...!



شمع و پروانه

وقتی خورشید طلوع کرد از پشت پنجره کلبه ای قدیـمی، شـمع سوخته ای را دید که از عمرش لـحظاتی بیش نـمانده بود.

به او پوزخندی زد و گفت: دیشب تا صبح ، خودت را فدای چه کردی؟

شـمع گفت: خودم را فدا کردم تا که او در غربت شب غصه نخورد.

خورشید گفت: هـمان پروانه که با طلوع من تو را رها کرد!

شـمع گفت: یک عاشق برای خوشنودی معشوق خود هـمه کار می کند و برای کار خود هیچ توقعی از او ندارد زیرا که شادی او را شادی خود می داند.

خورشید به تـمسخر گفت: آهای عاشق فداکار ، حالا اگر قرار باشد که دوباره به وجود آیی ، دوست داری که چه چیزی شوی؟

شـمع به آسـمان نگریست و گفت: شـمع...دوست دارم دوباره شـمع شوم.

خورشید با تعجب گفت:شـمع؟؟

شـمع گفت:آری شـمع...

دوست دارم که شـمع شوم تا که دوباره در عشقش بسوزم و شب پروانه را سحر کنم.

خورشید خشمگین شد و گفت: چیزی بشو مانند من تا که سالـها زندگی کنی ، نه این که یک شبه نیست و نابود شوی!

شـمع لبخندی زد و گفت: من دیشب در کنار پروانه به عیشی رسیدم که تو در این هـمه سال زندگیت به آن نرسیدی...

من این یک شب را به هـمه زندگی و عظمت و بزرگی تو نـمی دهم.

خورشید گفت: تو که دیشب این هـمه لذت برده ای پس چرا گریه می کنی؟

شـمع با چشمانی گریان گفت: من از برای خودم گریه نـمی کنم ، اشکم از برای پروانه است که فردا شب در آن هـمه ظلمت و تاریکی شب چه خواهد کرد.

شـمع گریست و گریست تا که برای هـمیشه آرامید.



مادرم روزت مبارک...

 

مادر ای معنی ایثار تو گل باغ خدایی

توی روزگار غربت با غم دل آشنایی

مینویسم ازسرخط مادر ای معنی بودن

مینویسم تا همیشه توئی لایق ستودن

آسمانی پر از ستاره، دشتی پر از گل،

تقدیم به آنی که بهشت زیر پایش جا دارد

به مادرم ...

 



مادر، صفا و صمیمیت و صداقت، گلابِ گلبرگ های وجود توست. عشق و ایمان در پیشانی بلند تو، موج می زند. چشمانت چلچراغ محبت است. چشمه های مهربانی از چشم های تو سرچشمه گرفته است. لب هایت پیام آور شادترین، لبخندها و نگاه مهر آشنایت، زلالِ دل نوازترین عاطفه هاست. قلب تو، رود همیشه جاری عشق است. از سایه مهربان دست هایت گل مهر می روید. نسیم، چهره بر گام های تو می ساید. مادرم، روزت مبارک باد.